محل تبلیغات شما
به ذهنم رسید که توی دست آقای فلاحتی،دوست پدرم،یک ساعت خوشگلی دیده بودم که خوشم آمده بود!با عجله و درحالی که هنوز دستم روی دهان فرهاد بود،آمدم بگویمساعت فلاحتی»که از هول،این دو کلمه را قاطی کردم و گفتم:سلامتی!»خواستم بگویمغلط کردم!ساعت فلاحتی»ولی این اشتباه لپی با پیگیری لوس و بی درنگ مریم همراه شد که:چه داداش گلی دارم!آفرین به برادر عزیز باشعورم.» فرهاد هم پی حرف های مریم را گرفت و بعد هم مادر کهمرحبا!می دونستم پسرم چقدر آقاست.» خلاصه،حسابی تو

قصه های امیرعلی1:فصل اول،پارت2

قصه های امیرعلی1:فصل اول،پارت1

فرهاد ,هم ,» ,مریم ,ساعت ,های ,به برادر ,آفرین به ,دارم آفرین ,گلی دارم ,برادر عزیز

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حیاط خلوت